ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
از نگرانی و ترس از آینده وبلاگهای گلابتون بانو ، روزهای مادرانه ، شبنم و .... روز به روز می خونم .
خودم رو جای تک تکشون میذارم ، تو باشگاه با مامان ها که حرف می زنم می گویند بچه سخته ، حمالیه بچه نیاریااااااا کیف دنیا رو بکن ؟؟!!
از یه طرف همسری هم که بچه می بینه و حتی بهش فکر می کنه دلش قنج میره!!
اما من چی ؟
می ترسم که در سن 29 سالگی و بعد از 2 سال که از ازدواجمون می گذره هنوز زوده بچه بیارم !
می ترسم که بعد از 9 ماه مرخصی زایمان دوباره باید برم سر کار و بچه ویلون سیلون مهد می شه و میشه کارمند کوچولو!!
میدونم که همه سختیهاش از بارداری ، زایمان ، شیردهی همش به عهده منه و مسئولش منم و پدر جان هم این درد و رنج ها رو کمتر درک می کنه ! حمایت می کنه ولی نمیدونه درد چیه ، قاطی شدن هورمون ها چیه و ....
نگرانم از تربیتش وقتی که تو خیابون نوجوانهای عجیب و قریب و گاها سیگار به دست همه من رو می ترسونه .....
همه این ترس ها رو دارن. منم داشتم. هنوزم دارم!
باید به خدا توکل کرد و زیاد سخت نگرفت...
همه چیز دست خداست اگه بخواد نطفه می بنده و چه زود این نطفه رو تشکیل داد خدایا شکرت