روز شماری...

وقتی به عظمت خدا فکر می کنم که از چند تا سلول کوچیک انسان خلق میکنه  و این انسان الان تو شکم منه ، حیران و بهت زده می مونم و میتونم فقط بگم جل الخالق!!!!! 

 

ماه هفتم تموم شد حسابی سنگین شدم ، وقتی هم که میرم سرکار از پا درد و کمر درد حسابی کلافه میشم!!!  

 همکارا هم که اینقددددددددددددددده مهربون !!! میخوان که تو فقط سرکار نباشی و کلی هم میگن باید مواظب باشی و بچه داری اله و بله ......!!!! از دست این آدمها من نمیدونم خودشون رو دلداری میدن یا میخوان لج من رو دربیارن!!!! البته همکار خوب و مهربون هم بینشون هست که هوای تو رو داشته باشند (با اینکه مجردند) 

 

نمیدونم وقتی بچه به دنیا میاد چه حسی خواهم داشت و اینکه آیا ماه اول به سختی ای که میگن هست یا نه ولی خوب انشاله که با کمک همسری و مامان ها از پسش بر میایم! امیدوارم بچه داری و کارهای روتین بچه داری و دوست داشته باشم ! بالاخره هر چی که باشه از سرکار رفتن و سرو کله زدن با یک سری آدم تنگ نظر بهتره !!!  

 

رئیسمون هم امروز عوض شد !!! هم خوبه هم بد! خوبیش اینه که دیگه این رئیس ، رئیس نمیشد و بدیش هم اینه که من خیلی نمیتونم سرکار برم و گرفتن مرخصی از رئیس جدید و نبود نه ماهه من سرکار چه بر سرنوشت کاری من خواهد آورد خدا داند !! در حال حاضر که یک مهره سوخته ام دیگه تقریبا روی من حسابی نمیکنند ولی آیا رئیس جدید هم این موضوع رو درک خواهد کرد ؟؟؟؟؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد