دیروز حس رفتن به کلاس زبان رو داشتم مثل چند سال پیش که کلاس آیلتس می رفتم .میدونستم که کلاس پر از اصطلاحات انگلیسی خواهد بود و تو ذهنم مکالمه های انگلیسی رو مرور میکردم .... خیلی هیجان داشتم دکتـــــر شیــــــــری ..... واو من می خوام تو کلاس ایشون شرکت کنم مهارت های ارتباطی پیشرفته ....
از اون طرف هم نگران آزمایش ادارار گل زندگیم (رزا)دخترم بودم واقعا گرفتن نمونه ادرار کار سختیههههههه بسیـــــــــــار سخت که از اول هفته درگیرشم و هنوز نتونستم موفق شم . با مشورت دوستم فهمیدم که بله استرس من و حجم کاری من تو این هفته باعث شده که خانم گل من جیشش رو نگه داره و درموقع نیاز جیش نکنه و وقتی پوشکش می کنم تازه جیـــــش .....
امروز تصمیم گرفتم که بعد از اتمام کلاس و استرس و خستگی این هفته با طیب خاطر این کار رو انجام بدهم که دخترم رو تو استرس و اضطراب چند سی سی جیش نگذارم ....
از طرفی هم دخترم رو کم دیدم و سرکلاس همش دلم پیشش بود و عذاب وجدان این رو داشتم که با یه دست چند تا هندوانه؟! شاید اگر کلاس ها تو هفته دیگه که تعطیلات تابستونیم بود میافتاد که عالیییی میشد که نشششششششششد خب ....
امشب گل دختر رو مامانم نگه می دارند تا من برم کلاس ، حس میکنم خیلی ضایعه که مادرشوهر رزا ی من رو نگه داره و جلوی فامیل شوهر من تا 9.30 شب بیرون و کلاس باشم ، صبح هم که سرکار .... دیگه فبها ... شاید هم ضایع نباشه و من حق داشته باشم که بعد از چند مدت به خودم برسم ...
تا این جا حس ها خوب و جالبم بود ولی از اینجا به بعد می خوام از درون آشفته ام بگم
از اینکه حس نارضایتی و ناشادی از زندگیم دارم ، از اینکه حس می کنم یه چیزی رو گم کردم و نمی دونم چطور باید پیداش کنم ، از اینکه استرس دارم که آیا مادر خوبی هستم یا نه ؟! از اینکه می خوام با شور و نشاط باشم و در صلح با همسر ولی نیستم ، از اینکه کلافه ام این روزها... فکر می کنم این کلاس رو رفتن و پیش مشاور رفتن حالم رو خوب می کنه ولی هنووووز که خوب نیستم .....