خانه عناوین مطالب تماس با من

روزانه های یک زن

متولد 1363!

روزانه های یک زن

متولد 1363!

پیوندها

  • گیس گلابتون
  • گلابتون بانو
  • روزهای مادرانه

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • کینه های قدیمی
  • کنترل خشم ... یا چگونه مدل ذهنی درست برای حل مسئله را پیدا کنم؟
  • درگیری ذهنی
  • مهدکودک و جدال
  • مهدکودک و مریضی
  • جدال مدرنیته و سنت
  • دست شکسته
  • دراور نوردی
  • درست کردن جهیزیه
  • خانه

بایگانی

  • بهمن 1395 2
  • دی 1395 1
  • تیر 1395 3
  • دی 1394 1
  • مهر 1394 4
  • شهریور 1394 1
  • مرداد 1394 6
  • فروردین 1393 2
  • اسفند 1392 1
  • بهمن 1392 1
  • دی 1392 2
  • آذر 1392 3
  • آبان 1392 2
  • مهر 1392 3
  • شهریور 1392 2

تقویم

بهمن 1395
ش ی د س چ پ ج
1
2 3 4 5 6 7 8
9 10 11 12 13 14 15
16 17 18 19 20 21 22
23 24 25 26 27 28 29
30

جستجو


آمار : 4729 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • ساری جمعه 26 مهر 1392 21:16
    ۱۶ مهر دومین سالگرد عقدمون بود .همسری برایم گل زیبایی خرید و تصمیم گرفتیم که 1 روز بریم ساری هتل سالاردره (گیس گلابتون اینقدرررررر از این هتل تعریف کرده بودند که ما هم ترغیب شدیم ) .یک ماه عسل کوچیک. جمعه هفته پیش رفتیم ساری . تو مسیر خوب و خوش بودیم تا اینکه همسری گفت برای اتاق خواب آینده بچه شوفاژ بزنیم و من هم گفتم...
  • مادر شدن چه سخته! دوشنبه 15 مهر 1392 09:33
    از نگرانی و ترس از آینده وبلاگهای گلابتون بانو ، روزهای مادرانه ، شبنم و .... روز به روز می خونم . خودم رو جای تک تکشون میذارم ، تو باشگاه با مامان ها که حرف می زنم می گویند بچه سخته ، حمالیه بچه نیاریااااااا کیف دنیا رو بکن ؟؟!! از یه طرف همسری هم که بچه می بینه و حتی بهش فکر می کنه دلش قنج میره!! اما من چی ؟ می ترسم...
  • بعد از پایان نامه چهارشنبه 3 مهر 1392 15:21
    شنبه 30 شهریور ماه شب قبلش چندین بار برای خودم ارائه پایان نامه ام رو مرور می کردم ، جلوی تلویزیون می ایستادم (مثلا پرده ویدئو پروجکشونه ...) و برای آقای همسری سخنوری می کردم و ایشون تایم می گرفتند . تو خواب هم یکی یکی اسلایدها رو مرور می کردم تا خوابم ببره ، صبح هم که بیدار شدم صورت نشسته باز جلوی تلویزیون شروع کردم...
  • [ بدون عنوان ] سه‌شنبه 26 شهریور 1392 20:21
    می دونم بزرگ شدم و دیگه وقتشه که خودم مامان شم ولی هنوز به مامان خودم شدیدا وابسته ام . ولی وقتی که خونت از مامانت دور باشه و یک اتوبان پارکینگ هم بینتون این دید و بازدیدها دیر به دیر تر و سخت تر میشه! البته ناشکری نمکنم می دونم که خیلیا خونشون با مامانشون فرسنگ ها فاصله داره ولی امان از این اتوبان شلوغ مزخرف! شدیدا...
  • پایان نامه یکشنبه 24 شهریور 1392 00:05
    چند روزی بیشتر به دفاع از پایان نامه ام نمونده ! دارم روی اصلاحات و پاورپوینت کار می کنم . وقتی که کار خوب پیش میره خوشحالم و نق و غر نمی زنم ولی امان از وقتی که کار گره بخوره و گیج شم اونوقته که به همسری غر می زنم ، خواهرم و پیدا می کنم و غر می زنم !!! این مدت که حدود یک سال شد سخت گذشت البته وسطاش کمی بازیگوشی کردم...
  • 35
  • 1
  • صفحه 2