روزانه های  یک زن
روزانه های  یک زن

روزانه های یک زن

متولد 1363!

دراور نوردی

رزا خانم دیگه یاد گرفته کشوهای دراور رو بکشه بیرون و بره توی کشو و برسه به رژلب ها و لوازم آرایش و ....و ادای آرایش کردن رو در بیاره ....دخترم  الان زوده ولی خوب کپی برابر اصله دیگه ، مثل طوطی ادای کارهای ما رو در میاره

دیشب براش لباس و جوراب خریدم ، خونه مادربزرگش پوشید و کلی غر داد و پز داد و به همه لباسهاش رو نشنون داد .بچم میفهمه که براش خرید می کنیم و لباس و وسایلش نو میشه ....کلی ذوق میکنه عزیز دلم

درست کردن جهیزیه

خیلی دلم میخواد بشینم و برای خواهرم دوخت و دوز کنم، روبان دوزی کنم ، نقاشی روی پارچه بکشم ....خیلی دلم می خواد ....سورپرایزش کنم .ولی خیاطی ام که خیلی خوب نیست  ، رزا خانم گل گلاب رو هم نمی دونم چی کار کنم که نیاد تو دست و پا و سوزن و رنگ ....و خوب اینکه باید از خوابم هم بزنم ...

امیدوارم بتونم

خانه

سه سال و نیم است که در این خانه کنار همسرم زندگی میکنیم!اوایل این خونه رو دوست نداشتم ! سقف کوتاه ! جانورهای زیاد! سروصدای پارکینگ!بدون نور!...همیشه غر غر این مسائل رو به همسرم میکردم ... دیشب که داشتم رزای عزیزم رو با کالسکه تو خونه میگردوندم و در و دیوار خونه رو رصد میکردم ...دیدم این خونه رو با همه کاستی هاش دوست دارم...سه سال و نیمه که با این خونه خو گرفتم ... به در ودیوارش ، به آشپزخونش ....به همراه زندگیم خو گرفتم ...با وجود رزای عزیزم این خونه با صفا تر شده ...این خونه رو دوست دارم

اوایل که ازدواج کرده بودم وقتی از خونه پدر و مادرم برمیگشتیم گریه میکردم ...دوست نداشتم که برگردم به خونمون ولی الان نه دیگه گریه نمی کنم .خدا رو شکر که خواهرم هم تا چند ماه دیگه میره سر خونه و زندگیش و سروسامان میگیره ...دوری از خواهرم برای خیلی سخته ...خواهرم خوشبخت شی الهی دوستت دارم خواهرم....

خدایا هزاران بار شکرت

کار ، همکار و زندگی کاری

هفت سالیه که میرم سرکار و هفت سالیه که دارم با چند تا خانم توی یک اتاق زندگی میکنم ، البته زندگی کاری پر از فراز و نشیب !!!

یواشکی حرف زدن ها ، قایم باشک بازی درآوردنها ، رقابت بر سر چیزهای الکی ، غیبت کردنها، زیراب زدنها ، حسادت ها،بی مهری ها ، بی عطوفتی ها ی زیادی دیدم و گاهی هم مهربانی که نمیدونم پشتش چه هدفی بوده !!

چرا میگم پشتش چه هدفی؟؟خوب چون تجربه به من ثابت کرده که هیچ لطفی بدون دلیل نیست یا کنارش توقعی هست یا فضولی یا درکنار محبت چزوندن و ایجاد اغتشاش فکری!!!

یعنی دارم خفقان میگیرم

بعد از مرخصی زایمانم ، مدتی که من در اداره هستم کمتر از بقیه است چون از ساعت شیردهی برای زودتر رفتن استفاده میکنم !! خیلی از خبرهای اداره رو ندارم .

ولی میدونم کسی که خودش رو با تو صمیمی نشون میده پشت سرم حرف میزنه و زیراب میزنه !! آخه چرا مگه مرض داره ؟و من مجبورم که باهاش سر یک میز صبحانه و ناهار بخورم ، مگه اینکه رژیم بگیرم ....تنها فکری که به ذهنم میرسه درمقابل این ادم اینه که رژیم بگیرم که باهاش صبحانه نخورم !!! نرم ناهار !! شاید این به خاطر اعتماد به نفس کم منه که اینکار رو میکنم!!!