روزانه های  یک زن
روزانه های  یک زن

روزانه های یک زن

متولد 1363!

بعد از پایان نامه

شنبه 30 شهریور ماه  

شب قبلش چندین بار برای خودم ارائه پایان نامه ام رو مرور می کردم ، جلوی تلویزیون می ایستادم (مثلا پرده ویدئو پروجکشونه ...) و برای آقای همسری سخنوری می کردم و ایشون تایم می گرفتند . تو خواب هم یکی یکی اسلایدها رو مرور می کردم تا خوابم ببره  ، صبح هم که بیدار شدم صورت نشسته باز جلوی تلویزیون شروع کردم به سخنوری... 

ارائه من ساعت 12 بود و من ساعت 10.30 دانشگاه بودم . چند تا از هم دوره ایهای من قبل از من ارائه داشتند و با دیدنشون مشعوف شدم . از پله ها بالا و پایین می رفتم و دل تو دلم نبود . و چون استاد راهنما از صبح علی الطلوع در کلاس شروع به دفاع نموده بودند پس مقرر گردید که دفاع بنده هم در همان کلاس باشه!!!! ( فرض کنید فوق لیسانس رو تو کلاس دفاع کنی ،! البته اگه سعی می کردم شاییییییییییید سالن کنفرانس به من می رسید)شایان ذکره که اون روز دانشگاه از دفاع غلغله بودددددددددا یعنی همه کلاس ها پر بود از دفاع ..... 

خلاصه موقع دفاع بنده شد و بدو بدو مسئول پژوهش رو برای تنظیمات لپ تاپ صدا کردم و می گفتم آقای ..... زود باشید زود باشید ...  

پدر و مادر و خواهر جونی و همسر و 2 تا از دوستام هم اومده بودند . دوستم استرسش از من بیشتر بود ... 

خلاصه که دفاع کردم و اساتید هم مثل همیشه سوالات عجیب و غریب خودشون رو پرسیدند  و گفتند که ارائه خوبی بود و فرضیه هات رو خوب دسته بندی کرده بودی و .... و در نهایت نمره بنده را 17.75 از 18 اعلام کردند البته خواهرم موقعی که اساتید می خواستند نمره بدهند گوشی اش رو گذاشت تو کلاس که صداشون ضبط شه چی می گن . 

استاد راهنما که اینقدر ازش تعریف می کردند از دانشجوهاش دفاع می کنه دفاع خاصی از بنده نکرده بود و چون به نفر قبلی 17.75 داده بودند به من هم این نمره رو دادند ..........بی انصاف هاااااااااااااااا.این همه برو و بیا آخرش 0.25 کم شد .نامردند دیگه  

اما انگااااااااااار که یک بار بی نهایت سنگین از روی دوش من برداشته شد انگاری سبک شدم و دارم پرواز می کنم و رو ابرها هستم.تو گرمای تابستون و سرمای زمستون دنبال این پایان نامه بودم . 

الان یک هفته می گذره و کاملا رها و آزادم . (البته پایان نامه کمی اصلاحات داره که انجام بدم و اگه بخوام مقاله بدم که یک پیگیریه جدی می خواد ...) 

حالا دیگه همسری مشتاقه که یه نی نی گولو داشته باشیم... 

نظرات 1 + ارسال نظر
گلابتون بانو چهارشنبه 10 مهر 1392 ساعت 20:09 http://golabatoonbanoo.blogsky.com/

خسته نباشی واقعا. پایان نامه و دفاع کاریست بس دشوار البته من شخصا تجربه نکردم!
انشاالله روزهای بهتری در انتظارت باشه.

ممنون عزیزم و بازهم ممنون که به وبلاگ من هم سر میزنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد