روزانه های  یک زن
روزانه های  یک زن

روزانه های یک زن

متولد 1363!

روز شماری...

وقتی به عظمت خدا فکر می کنم که از چند تا سلول کوچیک انسان خلق میکنه  و این انسان الان تو شکم منه ، حیران و بهت زده می مونم و میتونم فقط بگم جل الخالق!!!!! 

 

ماه هفتم تموم شد حسابی سنگین شدم ، وقتی هم که میرم سرکار از پا درد و کمر درد حسابی کلافه میشم!!!  

 همکارا هم که اینقددددددددددددددده مهربون !!! میخوان که تو فقط سرکار نباشی و کلی هم میگن باید مواظب باشی و بچه داری اله و بله ......!!!! از دست این آدمها من نمیدونم خودشون رو دلداری میدن یا میخوان لج من رو دربیارن!!!! البته همکار خوب و مهربون هم بینشون هست که هوای تو رو داشته باشند (با اینکه مجردند) 

 

نمیدونم وقتی بچه به دنیا میاد چه حسی خواهم داشت و اینکه آیا ماه اول به سختی ای که میگن هست یا نه ولی خوب انشاله که با کمک همسری و مامان ها از پسش بر میایم! امیدوارم بچه داری و کارهای روتین بچه داری و دوست داشته باشم ! بالاخره هر چی که باشه از سرکار رفتن و سرو کله زدن با یک سری آدم تنگ نظر بهتره !!!  

 

رئیسمون هم امروز عوض شد !!! هم خوبه هم بد! خوبیش اینه که دیگه این رئیس ، رئیس نمیشد و بدیش هم اینه که من خیلی نمیتونم سرکار برم و گرفتن مرخصی از رئیس جدید و نبود نه ماهه من سرکار چه بر سرنوشت کاری من خواهد آورد خدا داند !! در حال حاضر که یک مهره سوخته ام دیگه تقریبا روی من حسابی نمیکنند ولی آیا رئیس جدید هم این موضوع رو درک خواهد کرد ؟؟؟؟؟

قدر دانی از همسر عزیزم

شش ماه از بارداریم میگذره

همسر عزیزم تو این شش ماه حسابی کمک کرده ،حسابی من را ملکه خونه کرده نمیذاه حتی من یه قاشق از رو زمین بردارم تنها کاری که من میکنم غذا پختنه که در هفته یکی دو روز هم ایشون کمک میکنن.

همسر عزیزم ازت ممنونم که ظرفها رو میشوری

همسر مهربانم ازت ممنونم که در قبال بی قراری های من صبوری و محبت میکنی

همسر عزیزم ممنونم که در مقابل اشک های وقت و بی وقت من دلداریم میدهی 

بابای مهربون دخملی ممنون که برای دل من رو مسافرت میبری

وقتی که با عشق برای دخملی لباس میخری به وجودت افتخار میکنم و خدا رو به خاطر وجودت هزاران مرتبه شکر میکنم

دوستت دارم عزیزم میدونم که همه خوبی هات رو نمیتونم بشمارم ولی ازت به خاطر همه مهربونیهات ممنونم

اسم گذاری

اسم گذاشتن کار سختیه !!! خیلی سخت 

تو این سال های اخیر اینقدررررررر اسم های عجیب و غریب روی بچه میگذارند که وقتی توی خیابون صداشون میزنند به گوش ناآشنا میاد. 

وقتی به اسم های ساده و نه خیلی جدید فکر میکنیم ، میگم نکنه دخترم بعدا بگه چرا برای من اسم قشنگ تر و جدیدتر نذاشتید؟!! 

اسم ریحانه رو دوست داشتیم که خوب گفتیم نه! 

اسم الینا رو هم فکر کردیم که خوب به تصویب نرسید! 

فرزانه رو چون که معنیش قشنگه (دانا و حکیم) دوست داریم ولی نمیدونم قدیمیه یا نه !!! 

چه اسمی قشنگه به نظرتون؟! 

عکس العمل

من و همسرم از وجود یک دختر تو خانوادمون خیلی خوشحالیم و خوب به طبع اون فکر می کردیم که این خبر برای بقیه هم همین طوره!!! 

خوب صد البته که پدر و مادر و خواهر من خوشحال شدند و صمیمانه تبریک گفتند و لباسهای گل گلی برای دخترکمون خریدند. 

ولی ولی امان از قوم شوهر !!! وقتی که بهشون میگیم ، با بی تفاوتی میگن که ما میدونستیم دختره!!!!! و چون خودشون دو تا دختر بزرگتر از همسر بنده دارند میگن دختر با وفا است و مهربونه !!!!(بمیرم برای همسری که این همه خدماتش نادیده گرفته میشه !!!)و(و اینکه جالب اینجاست که مادرِ مادرشوهر بنده رو فرزند پسر نگهداری و مراقبت میکنه!!!!) خوب همه پول هاشون هم به پای دخترشون میریزن!!!  

خواهرشوهرها که برای هم میمیرن !!!  

برادرشون برای روز مبادا و دردسراست!!!! 

نمی دونم والا من نه عروس بدی بودم نه سرشون بازی درآوردم!!!  

پس چرا اینقدر بی مهر و محبت اند؟؟؟؟؟یعنی اگه دختر من پسر بود باز هم وضع به همین منوال بود؟!!!چه بی تفاوت !!! اینقدر سونوگرافیشون قوی بوده که از اول بارداری من میدونستند بچه امون دختره!؟؟؟؟ 

دلم رو خیلی شکوندند خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی 

تبارک الله احسن الخالقین

دیروز دخترمون رو دیدیم:))))))))))) باباییش اینقدر دعا میکرد که خدایا یک دختر بهمون بده مثل مامانش  که خدا هم اجابت کرد و یک دختر خانم خوشگل به ما عطا  کرد. 

خدا رو هزاران مرتبه شکر که صحیح و سالم بود و امید زندگیمون بیشتر از قبل شد . دست هاش ، پاهاش ، سرش ، ستون فقراتش ..... همه و همه تو دل منه ، همشون از یه نطفه کوچیک سلولی درست شدن و دارن رشد می کنن و میشن آدمیزاد ، در آینده میشن من ، تو ، ..... خدایا این شگفت انگیزترین خلقتت رو تو دل من قرار دادی .من رو مادر کردی. بزرگترین محبتت رو به من عطا کردی و تو را شاکرم به خاطر این همه مهربانیت ، بزرگواریت که زبان من قاصر از وصف و شکر گزاریت. 

خدایا وقتی که یادم میافته چه عظمتی درون من داره رخ میده .... چه اتفاق بزرگی به دست قدرت تو داره به سرانجام میرسه اشک از چشام سرازیر میشه .... 

خدایا کمکمون کن که این امانتی که در رحم من قراردادی رو به خوبی تربیت کنیم و فرزند صالح و نورچشم و پیرو امامان باشه. 

 

دیشب از شوق خوابم نمیبرد... صبح زودتر از همیشه بلند شدم و نماز شکر خوندم .خدایا شکرت که همسرم همراه و دلگرم کننده منه . 

 

حالا دیگه میتونم برم برای دخترم پیراهن های گل گلی بخرم .دامن و تاپ و گل سر...... الهی من قربونش برم . خدایا شکرت شکر.......

در احوالات هفته 13

-کم کم شکمم داره قلمبه تر میشه! 

-ولی خدا رو شکر حالت تهوعم کمتر شده ولی همچنان از مرغ بدمممممم میاد! 

-هنوز هیچی تو دلم حس نمیکنم، شاید هر از گاهی نبض های تند تند که ممکنه به خاطر هیجان من به وجود بیاد. 

-دوست دارم زودتر جنسیتش معلوم شه که براش اسم بزارم ، لباس بخرم ، ... اگه تنبلی نکنم یکم کاردستی درست کنم .  

-خدا رو شکر مرحله اول غربالگری جوابش نرمال بود .انشاله که مرحله دوم هم به خیر  بگذره. 

- هنووووز به همکارهام نگفتم ، البته میدونم که شک دارند هاااا ولی دو دلم که بهشون بگم یا نگم ! خوب نگم هم تا 2 -3 هفته دیگه میفهمن.... راستش یکم هم روم نمیشه که بهشون بگم  

- دخترخاله ام انشاله تا یکماه دیگه فارغ میشه ، حسابی گرد شده و نی نی گولوش هم لگدپرانی های اساسی داره ولی خیلی حس قشنگیه انشاله که نی نی من هم سالم این ماه ها رو طی کنه  

-تو اداره بین خانم های جوون و یک همکارمون که بارداره راجع به سختی های زایمان طبیعی داد سخن هاااااااااااست که نگوووووووو ! میگن اصلا نمی ارزه که اینقدر درد تحمل کنی! طبیعی خلاصه که میگن نمی ارزه درد بکشی و آخرش هم ممکنه بگن سزارین !!! !!!! نمی دونم چی بگم !!! ولی میدونم سختههههههه.!!! 

-تصمیم دارم کلاس های خانم روستا اسم بنویسم که هم روحیه ام عوض شه هم یکم ورزش کنم . واقعا به ورزش نیازدارم. 

-برای دوست خوبم گلابتون بانوی عزیز هم آرزو میکنم که به راحتی فارغ شه .

سیاست زندگی

این رو ها خیلی حساس تر از قبل شدم .به خصوص که روی یک عده خاص مثل همکارهام و خواهر شوهر!!!!!

بعد از ظهرها من زودتر میام خونه ک استراحت کنم همسری هم سوئیچ ماشین رو میرسونند به من که من با ماشین برم.موقعی ک ایشون میخوان بیایند خونه خواهر مهربونش میگه ک با هم بریم!همسری هم شوفر ایشون میشن و با هم میان!!!!

خوب منم یکی دو باری به هوای حال بدم با آژانس اومدم اما همسری گفت نه عزیزم شما با ماشین برو من هم خودم میام!از قضا اون شب آقا باز هم با خواهرشون اومدند و وقتی ک من فهمیدم خیلی ناراحت شدم .همسری هم ک رعایت حال من رو نمیکنه و میخواهد بحث کنه ک نه کار اشتباهی نکرده ،کلی هم فیلم بازی کرده که از رفتارهای من خسته شده......


فکر کنم باید کمی برم سیاست زندگی بخونم که چطوری با سیاست به خواسته هام برسم نه با جیغ و داد!

دلم خیلی گرفته خیلیییییییییبیی

کار و کار

سخت ترین امر ممکن در بارداری بلند شدن در شش صبحه!! اون هم وقتی که شبش رو 12 شب خوابیده باشی!!!  

زجر!ضجر!ظجر!!!! به معنی تمام کلمه آه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه 

پاشی ! صورتت رو بشوری !! نماز صبح رو بخونی ! یک لقمه نون و پنیر بخوری ولی قبلش هم کندر تلخ رو بجوی!!! آخر هم با عجله بری که سوار ماشین شی میبینی ساعت 7 شده و این یعنی این که تا 20 دقیقه دیگه تاخیر میخوری و آقای شوشو میگند که در طول این ماه این پنجمین ماههه که تاخیر میخورم و تاخیر مساوی است با کسر از حقوق!!!!!پس من با خواهرم میروم سر کار اگه شما میخوای دیر بیای ماشین داشته باشی!!!! 

 

خلاصه که با اشک و آه بنده آقای شوشو توقف نمودند و من هم برای اینکه همسری با خواهرشان نروند و مجبور نباشند با تاکسی بروند با گریه به دستشویی رفته و وضو گرفته و در عرض 15 دقیقه سعی کردم که حاضر شوم!!!!! 

 

با صورت کرم نزده ! چشم ها پف کرده و قرمز راهی اداره شدیم ..... 

هوا هم که بسیاااااااااااااااااااااااااااااااااار آلوده بوده !!! 

کاش وزارت بهداشت هم برای زنان باردار شاغل توصیه در خانه ماندن میکرد بدون اینکه از مرخصی ایشان کم شود!!!  

کاش به جای اینکه محدودیت حق عائله مندی را از دو فرزند بردارند !! تسهیلاتی را برای خانم های باردار و پدرهای آینده میگذاشتند که بچه دار شدن برایشان سهل تر می بوددددد!!!!

شبیه افسردگی !!

حدود دو هفته از وقتی که فهمیدم باردارم میگذره!!! 

تکرر ادرار!! در شب و روز ! گرسنگی های شبانه ! و اینکه وقتی از تایم غذا بگذره عصبی میشم !!! انگار کلا سوخت بدنم تموم شده !! همه این علائم رو داشتم 

ولی جدیداً میشینم و گریه میکنم! دلم که برای داداشم تنگ میشه ، برای برادرزاده ام علی تنگ میشه! برای مامانم که ازم دوره !!! ناخواسته اشکم میاد.دلم میخواد یه دل سیر گریه کنم !!! 

اما این میان همسرم متوجه دلتنگیهای من نمیشه ! خوب حق هم داره!! بعد از ظهرها که مخواد از سرکار برگرده با خواهرجونش برمیگرده!!!! خونه مامانش که طبقه بالای ماست و اراده کنه میرسه بهشون!! دونه برنجی هم تو دلش نداره که! خوب معلومه درک نمیکنه! دوری و دلتنگی یعنی چی !!!  

 

+مامانم ، عزیز دلم امروز از سرکار اومدند و یه ساعتی پیشم بودند ولی من باز دلم کباب میشه وقتی میبینم با خستگی کار این همه وقت باید تو ترافیک رفت و برگشت بمونه و باز هم دلم تنگ میشه ! 

+من خودم دارم مامان میشم ولی به مامانم بیشتر از همیشه احتیاج دارم!

من یک مادرم

البته برای گفتن اینکه من یک مادرم کمی زوده! ولی من تو دلم یه جوجوی کوچولو قد کنجد یا شاید هم برنج دارم !!! 

خدایا هزاران مرتبه شکرت